Telegram Group Search
گر چشم دل بر آن مه آیینه رو کنی

سیر جهان در آینه ی روی او کنی


خاک سیه مباش که کس برنگیردت

آیینه شو که خدمت آن ماهرو کنی


جان تو جلوه گاه جمال آنگهی شود

کایینه اش به اشک صفا شست و شو کنی


خواب و خیال من همه با یاد روی توست

تا کی به من چو دولت بیدار رو کنی


درمان درد عشق صبوری بود ولی

با من چرا حکایت سنگ و سبو کنی


خون می چکد ز ناله ی بلبل درین چمن

فریاد از تو گل، که به هر خار خو کنی


دل بسته ام به باد، به بوی شبی که زلف

بگشایی و مشام مرا مشکبو کنی


اینجاست یار گم شده گرد جهان مگرد

خود را بجوی سایه اگر جست و جو کنی



#هوشنگ_ابتهاج
#شعر

@novelsorena
نگارش مقاله آکادمیک

9- هنگام گسترش متن اصلی مقاله خود، استدلال های قوی و مرتبط ایجاد کنید.
هر جمله در متن اصلی مقاله شما باید پایان نامه شما را توضیح دهد و پشتیبانی کند. تعداد استدلال در یک مقاله دانشگاهی، یک حداقل سه استدلال اصلی را شامل می شود.

استدلال‌های اصلی پشتیبان، نیازمند پشتیبانی در قالب حقایق، ارقام، مثال‌ها، قیاس‌ها و مشاهدات مرتبط هستند.

برای انجام این کار باید در تحقیقات مناسب شرکت کنید. برای سازماندهی تلاش های تحقیقاتی خود، ممکن است بخواهید فهرستی از سوالات تحقیقاتی خوب تهیه کنید.

10- قبل از نوشتن، قالب مقاله خود را انتخاب کنید.
شکل نهایی مقاله شما تا حد زیادی به نوع قالبی که استفاده می کنید، بستگی دارد. انواع فرمت مقاله دانشگاهی محبوب را میتوانید در اینترنت جستجو کنید.

این قالب‌ها بر همه چیز از قوانین بزرگ‌نویسی گرفته تا نقل قول منابع نظارت دارند. اغلب، اساتید قالب خاصی را برای مقاله شما دیکته می کنند. اگر این کار را نکردند، باید قالبی را انتخاب کنید که به بهترین وجه، مناسب رشته شما باشد.

#مقاله_آکادمیک #نویسندگی

🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
دو چشمت از عسل لبریز و لب‌هایت شکر دارد

بیا، هرچند می‌گــویند: شیرینی ضرر دارد

زدم دل را بـــه حافظ ، دیدم او امشب برای من -

"لبش می‌بوسم و در می‌کشم می" در نظر دارد



پریشان است و افسون و هوس در چشم او جمع است

پـری‌ رو از پریده‌ رنگ آخر کِی خبر دارد؟

اگر چه مثل نرگس نیست چشمش سخت بیمار است

کمر چون مو ندارد او ، ولی مو تا کمـر دارد

لبش شیرین و حرفش تلخ و چشمش مست و قلبش سنگ

درشت و نرم  را آمیخته با خیر و شر  دارد

بـه یاد اولین بیت از کتابِ خواجـه افتادم

شروع عشق شیرین است، بعدش دردسر دارد

#بهمن_صباغ‌زاده🌱

#شعر🍂
🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
گره افکنی در نویسندگی

مراحل مهم داستان

۱-    تشریح و بیان موقعیت( مقدمه)

شخصیت اصلی را معرفی کنید. او کیست؟ در کجا زندگی می‌کند؟ آرزوی مهم و یا چالش اصلی او چیست؟

در حقیقت این مرحله را می‌توان یک جلسه معارفه قلمداد کرد که در آن شخصیت اصلی را با مخاطبان خود آشنا می‌سازیم. در همین مرحله هم آرزو ویا چالش پیش روی شخصیت مطرح می‌شود. شخصیت اصلی هدف‌مند می‌شود. هدف همان مقصدی است که شخصیت اصلی آن را دنبال می‌کند تا تعادل را به زندگی خود باز گرداند.

2-    بر هم زدن وضعیت پایدار (گره افکنی)

به هم ریختن و برهم زدن شرایط مرحله مقدمه است. در این مرحله شرایطی که وجود دارد توسط یک اتفاق دگرگون می‌شود. این دگرگونی بر اساس خصوصیت شخصیت است و یا وضعیت و یا موقعیت دچار تغییر می‌شود. مثال جلسه پیش را به یاد دارید؟ سطح آرام آب ( مقدمه)، انداختن سنگ( گره افکنی)

یا یک مثال دیگر: چند هفته پیش نصف شب زلزله‌ای پیش آمد. قبل از آن یعنی ساعت 12 شب همه چیز عادی بود و همه در خواب بودند، یک زلزله همه را از خواب پراند و عده‌ای سراسیمه از خانه بیرون رفتند. زلزله در اینجا حکم همان حادثه محرک و یا رویدادی است که شخصیت اصلی را از تعادل خارج می‌کند، یا گره افکنی به زندگی معمولی شخصیت است تا همه آنچه وضعیت پایدار و همیشگی است را بر هم بزند. این مرحله همان گونه که آورده شد می‌تواند یک حادثه باشد و یا یک بحران درونی برای شخصیت پیش بیاید.

3-    کشمکش:

این مرحله جدال و ومقابله است؛ اما جدال و مقابله چه کسی و یا با چه کسانی؟

جدال و مقابله یعنی رویارویی. در داستان، فیلمنامه و یا نمایشنامه کشمکش و مقابله شخصیت‌ها و یا نیروها با یکدیگر است. شخصیت اصلی مهمترین عنصر در داستان است؛ اما این شخصیت باید در روند داستان و اتفاقات با نیروها و شخصیت‌هایی که با منافع و اهداف او هماهنگ نیستند بجنگد و روبرو شود. این جدال می‌تواند از مجادله شخصیت اصلی با شخصیت و یا شخصیت‌های دیگر بوجود بیاید و یا جدال شخصیت با خودش و یا حتی جدال شخصیت با عوامل طبیعی و یا در داستان‌های تخیلی با موجودات دیگر... هرچه هست چیزی یا مانعی وجود دارد که باید شخصیت با آن روبرو شود. رویارویی شخصیت و کشمکش او با نیروهای متضاد تا رسیدن به نقطه اوج ادامه دارد.

#گره_در_داستان  #یک_جرعه_نویسندگی

🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
ما اهل درد و شعر و شعوریم، شاعریم
ما منشا و شروعِ صد آواز می شویم
"آن نخل ناخلف که تبر شد ز ما نبود
مارا زمانه گر شکند ساز می شویم"

#صائب_تبریزی
#شعر

🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
🇮🇷 یک روز بدون خندیدن یک روز تلف شده است.

چارلی چاپلین

🇬🇧 A day without laughter is a day wasted.

Charlie Chaplin

#نقل_قول

🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
انتقام ایرانیان

احمد بویه و فتح بغداد
احمد معزالدوله از مشهورترین حاکمان آل‌بویه است. وی ضمن یک سلسله اقدامات نظامی و سیاسی که به همراه برادرانش انجام داد پس از فتح کرمان و جنوب ایران در سال ۳۳۲ به عراق حمله کرد؛ اما در شهر واسط به سختی از سپاه خلیفه شکست خورد و به سوی شوش بازگشت؛ و با بازسازی سپاهش، بخت خود را بار دیگر آزمود.
فتح بغداد به دست لشکر دیلمی
او این بار به قصد تصرف بغداد با سپاهی بزرگ از اهواز روانه شد. لشکرکشی وی آن‌چنان سریع، برق‌آسا و غافلگیرانه بود که ترکان و دیلمیان حاضر در سپاه خلیفه با شنیدن این لشکرکشی به سوی موصل گریختند.
«المستکفی بالله» خلیفه عباسی به همراه کاتبش ابن شیرزاد تنها مانده بودند و نتوانستند کاری ازپیش ببرند. احمد دیلمی که به درستی ناتوانی خلیفه را در دفاع از خویش دریافته بود با زیرکی و با اعزام ابومحمد مهلبی نزد خلیفه از بروز جنگ و کشتار جلوگیری کرد.
پس بلافاصله نزد خلیفه رفت و با او بیعت کرد. در پی این اقدام، خلیفه به احمد خلعت پوشانید و او را به معزالدوله ملقب ساخت و دو برادر دیگرش علی را عمادالدوله و حسن را رکن‌الدوله خواند و القاب این سه برادر را بر درهم و دینارها ضرب کرد.
بعد از آنکه معزالدوله صاحب اختیار بغداد شد دست به اقدامی شگفت زد او برای خلیفه‌المستکفی بالله حقوقی تعیین کرده تمام اختیارات قبلی را از او سلب و فقط به ذکر نام خلیفه در خطبه بسنده کرد، وزیر خلیفه و قضات را خودش تعیین می‌کرد.
و سرانجام درسال ۳۳۴ قمری ‌المستکفی را از خلافت خلع و به جای او فضل فرزند المقتدر (خلیفه) را به خلافت برگزید.


#انتقام_ایرانیان_از_اعراب #ایران_باستان

🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
کار من بالا نمی‌گیرد در این شیب بلا
در مضیق حادثاتم بستهٔ بند عنا

می‌کنم جهدی کزین خضرای خذلان بر پرم
حبذا روزی که این توفیق یابم حبذا

صبح آخر دیدهٔ بختم چنان شد پرده در
صبح اول دیدهٔ عمرم چنان شد کم بقا

با که گیرم انس کز اهل وفا بی‌روزیم
من چنین بی‌روزیم یا نیست در عالم وفا

در همه شروان مرا حاصل نیامد نیم دوست
دوست خود ناممکن است ایکاش بودی آشنا

من حسین وقت و نااهلان یزید و شمر من
روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا

ای عراق الله جارک نیک مشعوفم به تو
وی خراسان عمرک الله سخت مشتاقم تو را

گرچه جان از روزن چشم از شما بی‌روزی است
از دریچهٔ گوش می‌بیند شعاعات شما

عذر من دانید کاینجا پای بست مادرم
هدیهٔ جانم روان دارید بر دست صبا

تشنهٔ دل تفته‌ام از دجله آریدم شراب
دردمند زارم از بغداد سازیدم دوا

بوی راحت چون توان برد از مزاج این دیار
نوشدارو چون توان جست از دهان اژدها

پیش ما بینی کریمانی که گاه مائده
ماکیان بر در کنند و گربه در زندان سرا

گر برای شوربائی بر در اینها شوی
اولت سکبا دهند از چهره آنگه شوربا

مردم ای خاقانی اهریمن شدند از خشم و ظلم
در عدم نه روی، کانجا بینی انصاف و رضا

#خاقانی
#شعر
🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
#دلال‌مرگ
#پارت۶
مکابیز داخل اتاق شد و بدون تعارف روی یکی از مبل‌های رو به روی میز نشست. تابیس هم مقابل او نشست و پرسید:
- چی بگم برات بیارن. چای؟ قهوه؟ یا چیزای دیگه.
مکابیز دستش را در هوا تکان داد و جواب داد:
- ممنون. برای تجدید دیدار با تو نیومدم که چیزی بخورم.
دستش را روی زانوانش گذاشت و به چشمان منتظر مرد مقابلش نگاه کرد. مقدمه‌چینی را بی‌فایده دید. پس مستقیم سر اصل مطلب رفت.
- آلیش هنوز زنده است؟
تابیس پوزخندی زد و به پشتی صندلی تکیه داد. پا روی پا انداخت و با لحنی تحقیر آمیز گفت:
- پس دلت برا داداشت تنگ شده! اومدی رفع دلتنگی؟
مکابیز چشمانش را بست و دستانش را روی زانوانش مشت کرد تا او را نزد. چشماتش را باز کرد از میان دندان‌های به هم چفت شده‌اش غرید:
- مزخرف نگو تابیس. اومدم ببینم اگه هنوز زنده است خودم خرخره‌ش رو بجوم.
با دیدن صورت سرخ شده و چشمانی که چون کاسه‌ خون، قرمز شده است، فهمید مرد مقابلش بسیار عصبانی است و به زحمت خود را کنترل می‌کند. دست از آزارش برداشت و سمت میزش رفت.
- هنوز زنده است. توانش بیشتر از چیزی بود که انتظار داشتم و اسپرمش هم‌چنان پر زوره.
گوشی تلفن روی میز را برداشت و شماره‌ای گرفت.
- برو محل نگهداری نرا و آلیش رو ببر اتاق تنبیه.
نیم نگاهی به مکابیز انداخت و ادامه داد:
- بدون تماشاچی، ببندینش تا بیام.
گوشی را سر جایش گذاشت و به میزش تکیه داد.
- چکار کرده که این‌جوری به خونش تشنه‌ای؟
- در مورد قرضاش بهم دروغ گفت.
بلند شد و سمت در رفت.
- نمی‌خوای راهنماییم کنی؟ من این‌جا رو بلد نیستم.
صدای مکابیز آرام شده بود اما تابیس این مرد را به خوبی می‌شناخت. آرام بودن صدایش وقتی خشم درونش می‌خروشد، خبر خوبی برای حریفش نیست‌. صاف ایستاد و سمت در رفت آرام زمزمه کرد:
- خدا به داد آلیش برسه.
می‌دانست مکابیز صدایش را شنیده است اما به روی خود نیاورد و کمی بلند‌تر ادامه داد:
- اگه میشه بزار زنده و سالم بمونه. هنوز به بدنش نیاز دارم.
- سعی خودم رو می‌کنم اما قولی نمی‌دم.
- همین هم خوبه.
سپس او را به سمت سالنی بزرگ وسط محوطه مزرعه برد. وقتی وارد سالن شد، متوجه سکویی در وسط آن شد. وسط سکو دو تیرک ایستاده بودند که مردی در وسط تیرک‌ها آویزان بود. دستان و پاهایش با زنجیر به تیرک‌ها وصل شده بودند. به مرد بسته شده خیره شدو مرد هم به او. آلیش بود. حال که او چنان نزار و بی‌دفاع می‌دید، نمی‌دانست باید چه احساسی داشته باشد و چه کند. دلتنگی، غم، خوش‌حالی یا خشم؟ خشم از همه قوی‌تر بود و بقیه‌ی احساسات را عقب راند. با صدای تابیس نگاه از برادر سابقش گرفت و به سمت او برگشت.
- امروز مال توئه. هر کاری می‌خوای باهاش بکن. فقط یادت نره یکی بهم بدهکاری. اگه بکشیش دو تا بدهکار می‌شی.
سری تکان داد و گفت:
- باشه. میشه تنهامون بذاری و بگی کسی مزاحممون نشه؟
- البته. از مهمونی لذت ببر.
سپس از سالن خارج شد و در را رویشان بست. مکابیز رفتنش و بسته شدن در نگاهش را از او نگرفت. سپس به اطراف سالن نگاه کرد. با فاصله دو متر از سکو، دور تا دور سالن سکوهایی برای نشستن قرار داشت و میله‌هایی سکو‌ها را محصور کرده بود. تنها محل بدون میله، جایی بود که او ایستاده بود و به سکو راه داشت.

🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
🇮🇷 ادبیات هنر کلمات است.

مانوئل گایول فرناندز

🇪🇸 La literatura es el arte de la palabra.

Manuel Gayol Fernández

🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
ای فصل غیر منتظر داستان من!
معشوق ناگهانی دور از گمان من

ای مطلع امید من ای چشم روشنت
زیبا ترین ستاره ی هفت آسمان من

ای در فصول مرثیه و سوگ باز هم
شوقت نهاده قول و غزل بر زبان من

با من بمان و سایه ی مِهر از سرم مگیر
من زنده ام به مهر تو ای مهربان من!

کی می رسد زمان عزیز یگانگی
تا من از آن تو شوم و تو از آن من

#حسین_منزوی🍂


#شعر🌱

🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
برسان بندگیِ دختر رَز، گو به درآی
که دَم و همّت ما کرد ز بند، آزادت

شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد، مَر آن دل که نخواهد شادت

#حافظ
#روز_دختر
🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
ناول سورنا | SORENA NOVEL
گره افکنی در نویسندگی مراحل مهم داستان ۱-    تشریح و بیان موقعیت( مقدمه) شخصیت اصلی را معرفی کنید. او کیست؟ در کجا زندگی می‌کند؟ آرزوی مهم و یا چالش اصلی او چیست؟ در حقیقت این مرحله را می‌توان یک جلسه معارفه قلمداد کرد که در آن شخصیت اصلی را با مخاطبان…
گره در داستان

4- نقطه اوج یا بزنگاه:

لحظه‌ای که در داستان، فیلمنامه، نمایشنامه و... بحران و رویارویی شخصیت با نیروهای مخالفش به نهایت خود می‌رسد. این برخورد، برخورد اصلی است. چیزی که شخصیت را تا مرز از پای افتادن به پیش می‌برد. در این مرحله است که شخصیت اصلی در راه رسیدن به هدف خود پیروز می‌شود یا شکست می‌خورد. نقطه اوج یا بزنگاه اصلی باید نتیجه منطقی همان علت و معلولی باشد که بذرش از مقدمه تا کنون کاشته شده است. شخصیت اصلی را در یک طوفان قرار می‌دهیم. این نقطه، نقطه تلاقی تمامی حوادث است. در بعضی از داستان‌ها می‌توانیم چند نقطه اوج داشته باشیم؛ اما مهمترین، قوی‌ترین و اصلی‌ترین آن در میانه داستان و بزنگاه اصلی است. در حقیقت در این مرحله شخصیت باید بحران «دشوارترین، و اغلب آخرین تصمیمی که شخصیت اصلی برای فائق آمدن بر موانع می‌گیرد» را پشت سر بگذارند.

5- گره گشایی:

این مرحله، همان جایی که خواننده داستان یا بیننده فیلم؛ متوجه ماجرا و اتفاقات می‌شود. همان لحظه کشف معما است. همان جایی است که با خود می‌گوییم: آهان ...حالا فهمیدم.

رشته حوادث و وقایعی که تا حالا به هم گره خورده بودند حال باز می‌شوند. رازها، معماها و توطئه‌هایی که مطرح کرده بودیم و یا زمان بر طرف شدن تمامی ‌رازها و سوءتفاهم‌هایی است که باعث همه حوداث شده است در این مرحله از هم باز می‌شوند. شخصیت و یا سایر شخصیت‌های داستان سرنوشت‌شان در این مرحله مشخص می‌شود. گره گشایی به نوعی تعادل دوباره است که در نتیجه نقطه اوج حاصل می‌شود.

6- رسیدن به نقطه پایانی و ایجاد وضعیت پایدار دیگر

شخصیت از ابتدا که وضعیت پایدار داشت تا لحظه ناپایداری و بهم خوردن تعادل دنبال کردیم. در آخرین مرحله یعنی رسیدن شخصیت به نقطه پایانی شخصیت تغییراتی کرده است. این تغییرات می‌تواند رسیدن به آرزو و پشت سر گذاشتن چالش و یا هر آنچه شخصیت دنبال کرده است، ‌باشد. نقطه مهم در این میان آن است که شخصیت معمولا دیگر همان شخصیت اول داستان نیست. تغییر کرده است. رشد کرده و بلوغ یافته است. پایان داستان نیز می‌تواند نقطه پایان به شکل مطلق نباشد شاید پایانی باشد برای شروع دیگر.

#گره_در_داستان #یک_جرعه_نویسندگی

🪻~|🦋@novelsorena🦋|~🪻
2024/05/09 00:02:47
Back to Top
HTML Embed Code: